Array

سیمرغ مرغ شگرف افسانه هاست

 مرغی مِهین که هم در رزم نامه ها، کارکردی بنیادین و نهادین دارد، هم در رازنامه ها و در پیوسته های آیینی و نهانگرایانه. سیمرغ نمادی ست نغز و ناب، پیچیده وپرمایه، چند سویه وچند رویه ازفرزانگی و فرهیختگی، از دانایی و داد، از پزشکی و درمانگری، از فَروری و فرمانروایی، از راستی و رستگاری که نیز هم جهانِ جان را باز می تابد و جانِ جهان و جانان را. از آن است که مرغان عطار، پیر هُژیر نشابور، در پایانِ پویه پیگیر و پرواز پرشورشان، سرانجام به اوست که راه می برند: سی مرغ به سیمرغ، در البرزِ آشنایی  و در " قافِ قربت".

سیمرغ مرغی مهری نیز هست، در پیوندی راز آمیز و مازانگیز با خورشید، آن چشمه روشنایی و چشم بینایی، از این روست که اسفندیار، چون رستم را ، تنومند و بی گزند، تهم و توانا در برابر خویش آماده نبرد و آورد می بیند، هم او را که تنش را با دهها تیر جان شکاف سفته و کافته است، فرایادِ خورشید می آید و این شگفتیِ خردآشوب و اندیشه کوب را به فسون وفریب دستان سام باز می خواند، چونان پرورده و رازآموخته ی سیمرغ که دستان هایش در جهان داستان شده است:

شنیدم  که  دستانِ  جادوپرست
به هنگام، یازد به خورشید دست
چو خشم آرد، از جادوان بگذرد
برابر نکردم پس این با خرد 

در این بیت، از خورشید، سیمرغ خواسته شده است که دایه ی زال بود و او را پدروار، در البرز کوه، پرورد و بالاند. از این روی، ایران را که در درازنای تاریخ خویش همواره سرزمین روز و روشنایی و خورشید بوده است، سرزمین سپندِ سیمرغ نیز می توانیم دانست و نامید.

اینک سیمرغ از ستیغِ میغ آمیغِ البرز کوه که گَروثمان* بر آن جای دارد، آن خانه خنیا و سرای سرود، پر برمی کشد و از مینوی برین، بال گشای و هال ربای، به مَغاکِ خاک و گَوِ گیتی می آید تا ما را ارمغانی از گروثمان بیاورد و با جادویی از زیر وبم و خنیایی خرم، دمی چند گیتی را به مینو بپیوندد و جانهای ستوهیده ی از تن را ، شکفته و شوریده، به جانان برساند، در ساخته ای دل- انگیز از آهنگساز و خنیایی چربدست، حمید متبسم که آن را به پاس سیمرغ، مرغ شگرف افسانه ها پدید آورده است. خنیایش هماره خجسته باد و خرم!

میر جلال الدین کزازی

بهمن ماه 1389