آواز پر سیمرغ

قطعه ای ادبی از محسن بنائی در آستانه اولین اجرای سیمرغ در تهران

۱)  سیصد و پنجاه هجری، نهصد و هفتاد و یک میلادی
 
در شبی تیره و سیاه که گویی سر پایان یافتنش نیست، مرد میانسالی از روستای پاژ در خراسان بزرگ در میان باغ نشسته و چشم در تاریکی بیکرانه دوخته است. شبی است چون قیر سیاه، بی کیوان و بی بهرام و تیر. سپاه شب بر دشت و دمن خیمه زده و خرگاه افراشته و تو گویی سر درگذشتن ندارد. چشمان مرد رو بسوی شهر طوس دارند، شهر پهلوان نامی ایرانزمین. خراسانی میانسال در تاریکی خیره شده است و از جای نمی جنبد. دلش را احساسی آمیخته از هراس و افسوس و شیفتگی و شور انباشته است:
 
فرومانــــــده گــــردون گـــــردان بجای ---------- شده سست خورشید را دست و پای
جــــــهان از دل خویشتن پُر هـــــراس ---------- جــــــرس برکـــــشیده نگــــهبان پاس
 
چشمان خراسانی میانسال در تاریکی خیره مانده اند، مرغ پندار او ولی در آسمان افسانه اوج گرفته است و در جستجوی طعمه داستانهای کهن را با چشم خُردبین می کاود.
 
مرد دمی بر جای خود جابجای می شود، نسیم آرامی می وزد و بوی عطر یار مهربان را در شامه اش می نشاند. زنی در لباس فاخر خراسانیان پا به باغ می گذارد و با خود چراغی و طوماری و پر قرقاولی نشانده در لیقه مرکّبدان می آورد و خراسانی میانسال را در کنار می گیرد. زن زیباروی داستانی بزبان پهلوی زمزمه می کند تا روح آشفته خراسانی میانسال را تسلی دهد، سر در گوش همسر بیقرارش می برد و نجوا می کند:
 
کنون بشنو ای جـــــفت نیکی شناس ...
 
آشوب روح خراسانی رفته رفته فرو می نشیند، دستش بی اختیار پر قرقاول را می جوید و در شبی که نه آوای مرغ بگوش می رسد و نه هرای دَد، آن دو دلداده گوش به خش خش قلم بر طومار سمرقندی می سپارند، جهان در چشم خراسانی میانسال روشن می شود، آسمان سینه می گشاید و موجودی شگفت انگیز از نوک پر قرقاول بیرون می تراود و بسوی باختر پرمی کشد:
پرواز سیمرغ آغاز شده است.
 
۲) هزار سیصد و هشتاد و چهار هجری، دو هزار و پنج میلادی
 
در شبی تیره و تار، با آسمانی که رویش را پرده ضخیمی از ابرهای پرباران پوشانده است، در شهر هیرلن کشور هلند، مرد میانسالی از خراسان بزرگ پشت میز خود در کنار پنجره نشسته و چشم در تاریکی بیکرانه دوخته است. هیرلن که شهر کوچکی است در نزدیکی آخن، پایتخت کارل بزرگ بنیانگزار "امپراطوری مقدس رومی ملت آلمان"، خود سابقه ای طولانی در فرهنگ و تمدن اروپا دارد. از عصر اسطوره ها گرفته تا جنگهای ارتش روم با ژرمنها و آلمانها و گُل ها و سلتها و همچنین در جنگهای دینی اروپا، هیرلن در هر قرنی دست کم یکبار صحنه خلق تاریخ بوده است.
 
خراسانی میانسال در کنار پنجره نشسته و چشم در تاریکی بیکرانه دوخته است. شبی است تیره و آسمانی پُر ابر:
 
چــــو پـــــولاد زنــــگار خــــورده سپهر ---------- تو گــــفتی به قــــیر انــدر اندوده چهر
ســـــــپهر انـــــــدر آن چــــادر قیرگون ---------- تو گــــویی شدستی به خواب اندرون
 
کتاب قطوری بر روی میز گشوده است و بر بالای صفحه باز آن نوشته است:
 
"گفتار اندر زادن زال زر و افکندن سام نریمان او را در البرز کوه"
 
احساسی آمیخته از شور و اشتیاق از یکسو، و هراس از ناتوانی در به انجام رساندن کار از سوی دیگر، جان و روان خراسانی میانسال را پر کرده است. در سرش صدای مضراب تار و چکاچک شمشیرها، صدای غرش تنبک و سم اسبان راهوار در هم آمیخته اند. آوای قیچک یادآور غرش کرنای است و سنتور نوای چنگ رامشگران دربار سام نریمان را بیادش می آورد. خراسانی میانسال آشفته و سرگشته در اطاق قدم می زند، سکوت عمیقی آسمان هیرلن را فراگرفته است. خراسانی بسوی میزش می رود، قلم را بروی کاغذ می گرداند و می نویسد:
 
نبــــود ایــــچ فــــرزند مـــــر ســــام را ...
 
خراسانی میانسال دیگر تنها صدای لغزش قلم بر روی کاغذ را می شنود، تیرگی رنگ می بازد، البرز کوه در برابر پنجره اش پدیدار می شود، نغمه ها در چهارگاه و همایون و ماهور و نوا یکی از پی دیگری بر سینه سپید کاغذ می نشینند، اندک اندک سپیده سرمی زند و بادی دل انگیز سپاه ابرهای باران زا را از هم می پراکند، روشنی جای تیرگی را می گیرد، مرد چشمانش را می بندد و سینه را از هوای پرطراوت صبحگاهی پُر می کند و گوش به دوردستهای مشرق زمین می سپارد:
آواز پر سیمرغ بگوش می رسد.
 
۳) هزار و سیصد و هشتاد و نه هجری، دو هزار و ده میلادی
 
سیمرغ خسته از پروازی هزار ساله با چشمی به خراسان بزرگ و با چشمی دیگر در هیرلن می نگرد. گرد جهان گشته است و از دهان نقالان و پرده خوانان سروده شده است. نقشش را نقاشان اصفهان و صورتگران چین بر کاغذ کرده اند. سیمرغ خسته از پرواز هزار ساله اش به تهران رسیده و آهنگ فرود دارد،
 
خطه ری چشم براه سیمرغ است.
 
محسن بنائی، مشاور ادبی پروژه سیمرغ
تهران، تابستان هشتادو نه